شعراز سیدمصطفی بشیری|شعرعروس شهر|شاعران ساوه
درشبی مهتاب گون مهمان من چشمان توست آسمان پاک ونورافشان من چشمان توست درکویر جان من جاری شو ای صبح بهار چشمه ی نوش آفرین جان من چشمان توست در گلستان ادب ثبت است بالفظ دری ...
بیشتر ...
درشبی مهتاب گون مهمان من چشمان توست آسمان پاک ونورافشان من چشمان توست درکویر جان من جاری شو ای صبح بهار چشمه ی نوش آفرین جان من چشمان توست در گلستان ادب ثبت است بالفظ دری ...
بیشتر ...
دل افسرده ریش از هرچه ریش است وز آن گرگی که در پوشاک میش است دل مردم به دست آورد باید اگر آخوند باشد یا کشیش است برایت نوش آرد گر که زنبور ...
بیشتر ...
ماییم که احیا شده ایم از دم عشقت گشتیم به ناز نفست محرم عشقت آتش به دم نی فتد وزخمه ی بربط وقتی بنوازند به زیر وبم عشقت چون ما شود آزاد ز خوب وبد دنیا آن...
بیشتر ...
موسیقی لبان خموشت شنیدنی است آویزه های نرمه ی گوش تو دیدنی است گنجشگک دلم که پرش را شکسته ای آخر ز روی بام غرورت پریدنی است هرچند ناز کس نخریدیم ماولی ...
بیشتر ...
چشمت.نگهت. آن سروپارا عشق است چشمت نزنم کار خدا را عشق است هرجا که نهی قدم بلا می بارد بالات بنازم آن بلا را عشق است گر نیست وفایت به جفا خرسندم در...
بیشتر ...
حقیقت چیست؟ آن چیزی که در دنیا نخواهی یافت که سیمرغ بلند آوازه وعنقا نخواهی یافت طلای خوش عیار وگوهر عشق حقیقی را چو ماهرجا بکاوی خاک را.اصلا نخواهی یافت چنان...
بیشتر ...
لحظه های باشکوه آرزو بر باد رفت آن همه شوق شکفتن در بهار از یاد رفت می سرودم عشق ومی خواندم به آواز بلند آن همه چون باد گشت وآن همه چون باد رفت دست من کی می رسد بر دانت بی های و هو ...
بیشتر ...
لبخند تو هرگاه نشیند به لبانت شهد غزل ناب تراود ز دهانت ازبس که گریزت ز من خسته سریع است آهو شده دلباخته ی کفش کتانت اخم ملست گر چه دهد طعم فلافل ...
بیشتر ...
چشمان تو بادامی ولبهات نباتی است این هر دو برای دل من امر حیاتی است رنگ رطب است آن لب شیرین شرابی؟ یا در طبق سینه ی من توت هراتی است؟ شمشادی قدتو وقناس قد من ...
بیشتر ...
شب است وسر زدن ماهتاب تکراری است چه قدر حرف تو وعشق ناب تکراری است هجوم وحشی موج ونجابت ساحل به پیش دلهره های حباب تکراری است زیاد فکر نکن دانه های این خرمن...
بیشتر ...
اشک فرشتگان همه در باره ی دل است دل نیست این به سینه ی من پاره ی دل است این ربنای مردم همسایه ی خدا تکرار می کنم همه درباره ی دل است حسی که داده نیمرخ صورتت به من ...
بیشتر ...
گزارش می دهد از شبنم شاداب.لبخندت روان می سازد ازلب های مردم آب. لبخندت گمان دارند نقاشان که لبخند ژوکوند است این یقینا چشم بندی کرده در این باب .لبخندت شده آمار کفر ازدین...
بیشتر ...
از تمام مال دنیا یک صفا داریم ما این صفا از دولت عشق و وفا داریم ما گرچه در مسجد غریبیم و در ابن در بی نشان درخابات مغان صدآشنا داذیم ما سیم وزر گر نیست استغنای...
بیشتر ...
لحظه ای بردار مطرب ساز را سرکن از سوز درون آواز را بانوایت دردلم شوری فکن رام کن بامن دل ناساز را بر در میخانه ام بگشای در می خرم باصد...
بیشتر ...
ساغری می خواهم امشب ساقیا زان شراب لب لبالب ساقیا آتشم بنشان که خاکستر شدم می بده می سوزم از تب ساقیا بهترین اوقات می خواری شب است ...
بیشتر ...
آخر کجایی ای به سفر مانده سال ها ازحال ما بپرس دراین گوشمال ها برگشت بی خبر ز سبا هدهد خیال امسال نه بلکه دراین طول سال ها تاچند ذکر ندبه در آدینه های شهر ...
بیشتر ...
به دست باد سپردی بهار مویت را به روی باغچه پاشیده اند بویت را اگر به برکه و تالاب می دهند جولان ندیده قوی سپید آن گل گلویت را تمام فتنه ی آخر زمان زجلوه ی توست ...
بیشتر ...
بیا بگویمت افسانه کواکب را تمام شب بسرایم هزار ویک شب را تو قصه گوی پریشانی ام شوی امشب به هم زنم اگر آن گیسوی مرتب را ببست پنجره ی روبه آفتاب مرا ...
بیشتر ...
گرفته پرده ماتم فضای تهران را نه.اشتباه سرودم تمام ایران را گرفته جان به کف آتش نشان دریا دل که تا نثار کند بر وظیفه اش جان را سیاوشانه در آتش قدم نهاد که...
بیشتر ...
یک زمان در آسمان بودیم ما در بهشت جاودان بودیم ما مثل آدم بیخیال آب ونان آدمی جنب مکان بودیم ما در میان حوریان زاغ چشم عاشقی بلبل زبان بودیم ما شرق تا...
بیشتر ...