اشعار مجید روحی | شعر از مجید روحی|اشعار عارفانه
سرمنشأ هر فکر و عمل سیرتمان است
کاری شود از بی خردی آفت جان است
قاضی که خدا باشد و ما پای عدالت
هر ظلم و بدی در نظرش جرم گران است
والی،،، نظر بد نرود بر تو که اقلیم
در دست تو در بیخبرت رو به خزان است!
خواهان که عمل باشد و تو خوانده، در این حکم
از حرف به اجرای تو یک قرن زمان است
از جیب من و مثل من اینجا تو به کاری
فعل تو ولی سود به جیب دگران است
خالی شده اندیشه و جیب همه، گوئی
با مُهر الهی که کنی هر چه امان است!!
می دانم و می دانی از این مکر خود آری
دزدی که چنین لو نرود شاه جهان است
چون مملکت عشق سپردید به بادی
انگار که بر خانه ی ما داغ جوان است
در مقتضی مصلحت و رای چه خوبید
از پل گذرد چون خرتان باز همان است
قاضی که نشسته است در این مهلکه گوئی
بر ما فقط از موی زنان دل نگران است
ای راه کجان در ره بیراه به راهید
راهی که به ره ره ندهد راه زیان است
گویند که راه و ره ما سوی بهشت است
هر آنچه عیان است چه حاجت به بیان است
#مجید_روحی