
شعر در مورد عاشق چشم انتظار|شعر در مورد عاشق منتظر|شاعر سید مصطفی بشیری
شعر در مورد عاشق چشم انتظار
شعر در مورد عاشق منتظر
شاعر سید مصطفی بشیری
چقدر سخت است عاشقانه منتظر کسی باشی که هیچ وقت به فکر امدن نیست
بوی گل در باغ افشان شد گمان کردم تویی پیکرم ناگه پر از جان شد گمان کردم تویی
یوسفی دیدم که از جرم زلیخا در گذشت شهر کنعان هم چراغان شد گمان کردم تویی
اسمان را باز دیدم تا شکوه کهکشان پرتوی فانوس ایوان شد گمان کردم تویی
مانده بودم در غزل تا چون کنم وصف بهار دفترم یک شاخه ریحان شد گمان کردم تویی
زخمه ها بر زخم ها زد در دل شب با سه تار لحن اوازم پریشان شد گمان کردم تویی
خواست تا دستی کشد بر روی زرد عاشقان ناگهان بعدا پشیمان شد گمان کردم تویی
شاعری دیدم که در سرمای دی یخ کرده بود هان بشیری چون زمستان شد گمان کردم تویی