شعراز سیدمصطفی بشیری|شعر وقت سماع|شاعران ساوه
من شاعر بی حوصلگی های بهارم معتاد گل آینه در فصل خمارم
در دفتر ایام چگونه بنویسم کافتاده به عشق آخر عمری سروکارم
ای گل تو شوی با من دل سوخته کامل مغرور مشو گر که در این باغچه خارم
مگذار کنارم که هنوزک نفسی هست برخیز وبیا تا نفسی هست کنارم
در حصر توام نیست مرا راه گریزی آغوش تو آخر شده چون نرده حصارم
گفتی که ندارم هوس بوسه ی کشدار این شایعه باشد گلم البته که دارم
شیرین منا رحم به فرهادی من کن شد سهم من از کوه همین سنگ مزارم
برخیز وبیا وقت سماع است بشیری
اینک که شده دستخوش باد غبارم
