تاریخ ایل شاهسون بغدادی |ایل شاهسون بغدادی در زمان قاجار|ماموریت شیراز و ماجرای تک سوار قشقایی
تاریخ ایل شاهسون بغدادی
ایل شاهسون بغدادی در زمان قاجار
ماموریت شیراز و ماجرای تک سوار قشقایی
فتحعلی خان سرتیپ پس از بازگشت از ماموریت آق قلعه ترکمن چندین بار به ماموریت شیراز اعزام می گردد .در یکی از این ماموریت ها به ایشان دستور می دهند که از یکی از طایفه های ایل قشقایی که مالیات دولت را پرداخت نکرده است مالیات مورد نظر را دریافت نمایند .به تعدادی از سواران شاهسون ماموریت می دهند که به منطقه ای از شیراز که یورت عشایر قشقایی بوده است جهت اخذ مالیات بروند .ماموریت به ایمانعلی خان عموی فتحعلی خان سرتیپ محول می شود .وی همراه حدود پنجاه سوار به منطقه یاد شده می روند چون ساکنان منطقه نامبرده حاضر به پرداخت مالیات نشده بودند ایمانعلی خان دستور می دهد که چند گله گوسفند را توقیف و به طرف شیراز حرکت دهند تا ساکنان بیایند مالیات شان را بدهند و گوسفندان را پس بگیرند .خبر به یورت های صاحبان گوسفند ها می رسد چند نفر ریش سفید همراه مرد جوانی به نام پرویز خان پیش ایمانعلی خان می ایند و عنوان می نمایند که این گوسفند ها مال ماست ان ها را نبرید و برگردانید ما خواهیم امد و مالیات ها را پرداخت خواهیم کرد .ایمانعلی خان با توجه به سابقه قبلی ان ها می گوید ،نمی شود باید مالیات خود را بدهید بعد گوسفند ها را بگیرید .پس از خواهش پرویز خان قشقایی و عدم قبول ایمانعلی خان کار به بگو مگوی تند می کشد که پرویز خان می گوید: برای بردن گوسفند ها باید از روی نعش من بگذرید حالا خود دانید و به طرف دره مقابل سر یک چشمه می رود .
ایمانعلی خان می گفت ما هنوز حرکت نکرده بودیم ،دیدیم سواری با اسلحه با یک اسب یدک به ان جا امد ،پرویز خان نشسته بود ،او برخاست و دستی به سر و گوش اسب کشید و وقتی که اطمینان یافت که اسب عرق نکرده کمی اب به او نوشاند هم چنین با دست مقداری اب به سرو سینه اسب پاشید بعد کلاه را بر سرش محکم کرد و حالت رزمی به خود گرفت ،قطار فشنگ را به کمر بست و با تفنگ سوار اسب شد .ارام حرکت کرد و از پایین دره طوری پیچید که از جلوی گوسفند ها در اید .وقتی که به حد دسترسی به گوسفند ها رسید با شلیک چند تیر هوایی با حالت تاخت گوسفند ها را برگرداند و همانند گرگی که به گله بزند ،گله گوسفند را در کوه پخش نمود و این کار را چندین بار تکرار کرد .من دستور مقابله دادم ،چند سوار به طرفش رفتند هیچ کدام حریف او و اسبش نشدند .ایمانعلی خان می گفت و قتی که دیدم سوار ها حریف نیستند خودم به مقابله برخاستم، در جلوی ما تپه ای بود دیدم برای محل استقرار مناسب است ،بنابراین مصمم شدم که خود را به بالای تپه رسانده و با توجه به پیدا کردن تسلط به محدوده رزمی با پرویز خان مقابله نمایم ،فاصله من نسبت به تپه شاید از پرویز خان هفتاد متری نزدیک تر بود ،وقتی که حرکت کردم و تاخت نمودم ،پرویز خان که مردی رزم دیده بود ناگهان از پهلوی راست من با فاصله در حدود پنجاه متری و به صورت مایل با اسبش تاخت .اسب با جهیدن از روی گله های گوسفند که دسته دسته پراکنده شده بودند با سرعت غیر قابل تصوری خود و سوارش را به بالای تپه رساند .من هنوز به نیمه راه تپه نرسیده بودم که او از بالای تپه گفت :سلطان نیا، می زنم . من نگاهش کردم و به حرفش توجهی نکردم ،گفت: نیا با تفنگ می زنم ،من نمی خواهم خون و خون ریزی راه بیفتد .من باز،گوش نکردم و به راهم ادامه دادم ،که این بار تفنگش صدا کرد و اسب من که از اسب های خوبی بود خوابید و من به زمین خوردم ،خودم را کشیدم پشت اسب و سنگر گرفتم .دیدم نمی زند ولی با اسب دایم در تلاطم و بالا و پایین شدن است و حالت جهشی دارد که نوعی تکنیک جنگی بود تا در نقطه ای ثابت نایستد و هدف اسانی برای من نباشد .به هر صورت شروع به گفتگو کرد .
گفتم: پرویز خان برایت گران تمام می شود ، خودت را به مخمصه انداختی .
گفت: اب از سرم گذشته ،ابرویم در خطر است ،وقتی ابرو نباشد زندگی برای مرد مفهومی ندارد.
گفتم:سواران حیف شان امد بزنندولی به خود غره نشو چون من بر می گردم و این بار با قشون و تجهیزات کامل خواهم امد.به هر حال خود دانی
من برای جلوگیری از ریختن خون یک عشیره شکست را پذیرفتم و برگشتم به شیراز و رویداد را گزارش دادم .نام اسب پرویز خان مجنون ،اسبی بسیار زیبا ،باهوش ،باقدرت و سرعت عجیب در تاخت بود . او انچنان از روی گوسفندان پراکنده می جهید که چند تا چند از ترس صدای تفنگ سر در بغل هم ،دسته دسته در دشت ایستاده بودند گویی بال دارد و پرواز می کند ،به چپ و راست می جهید و سوار را در حالتی قرار می داد که به اسانی بتواند تیراندازی کند .پرویز خان هم در همان حالت تیراندازی می کرد ولی مواظب بود که کسی رانزند .ما از مردانگی پرویز خان و از شجاعت و جسارت اسبش شکست خوردیم .می دانستم سواران شاهسون بغدادی از شجاعت پرویز خان و اسبش لذت بردند و حاضر نشدند به او تیراندازی کنند.اما باز در راه از سواران پرسیدم که چرا نزدید ،گفتند: نمی شد زد. گفتم: چگونه پنجاه تیرانداز زبده یک سوار یا اسبش را نتوانستید بزنید . اعتراف کردند نخواستیم بزنیم ، حیف مان امد اسبی با این سرعت و چابکی و مردی را بزنیم که با این رشادت و شهامت به تنهایی به مقابله بر خواست و طوری تیراندازی می کرد که کسی را نزند ،فقط می خواست گوسفند ها را برگراند .اگر ما جای او بودیم همان کار را می کردیم ،از مال و حشم ایل دفاع می کردیم .چنین بود و این یکی از محدود شکست های سواران زبده شاهسون بود که مغلوب جسارت و شهامت یک نفر و قدرت و سرعت فوق تصور یک اسب شدند .
از حکومت شیراز کسب تکلیف شد و ضمن هماهنگی با مرکز دستور دادند که تمام سواران شاهسون با عده ای کمکی حرکت و ضمن سرکوبی منطقه فرد خاطی را دستگیر و به مجازات برسانند .خبر به ایل پرویز خان می رسد.او و برادرش هرمز خان با اسب معروف مجنون و یک اسب جانانه دیگر به اصفهان حرکت و پناهنده شاهزاده ظل السلطان می شوند.شاهزاده پادر میانی می کند و از طرف ناصرالدین شاه نامبردگان بخشیده می شوند به شرطی که به میان ایل برنگردند و در اصفهان و دستگاه ظل السلطان مشغول خدمت باشند.ایمانعلی خان خود شیفته این دو برادر شده بود و سعی می کرد از احوال انان مطلع شود که فهمید جزو سواران ویژه ظل السلطان شده بودند ،ان ها با اسبان معروف خود در سفرهای شاهزاده عملیات نمایشی انجام می دادند و حریفی نداشتند .





