کنارنگ پارس-آغاز داستان
آغاز داستان
بنام جهاندار بی کم و کاست
که گردون گردنده بنموده راست
خرد را نمود زیور ادمی
که از دام و دد برتر اید همی
یکی را بداد فره ایزدی
به شاهیش در امیزد او موبدی
یکی هم چو فردوسی پاکزاد
به دل اندرش مهر میهن نهاد
به خون جگر اندر آن سال سی
به نظم اندر آن سال سی
به نظم اندر آن در پارسی
ببخشد دگر بلره جان بر سخن
به فرهنگ و ایین و رای کهن
یکی هم به نیروی بازو دل
به بستش میان خنجری جان گسل
مراورا کنارنگ ایران نمود
هماورد پیلان و شیران نمود
مرا بودنی بودو دادم قلم
به برگ اندرون آرم این بیش و کم
گزین کردم ایدر یکی پهلوان
که نامش خنیدست میان گوان
به گردون چنو در جهان کس نبود
سکندر به مردیش مراورا ستود
هر انکس که دشمنش نمود افرین
مر ان افرین خواند جهان افرین
پی افکندم اندر سگالم بهشت
گمانی که از خاک نبردست سرشت
سر خامه گردم به بوی و گلاب
سخن کرده امسخته چون در ناب
به پارسی بنا کردم این شعر تر
هنرها برون اخته ام از گهر
براورده کردم به نظم دری
که ماند پی مرگ من مردری
هلاهین گه گفتن امد به بن
بباید به شعر اندر آرم سخن