خاطرات احمد نعمتی از اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ساوه|کیفیت تحصیل در شصت سال پیش در ساوه|تاریخ ساوه

خاطرات احمد نعمتی از اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ساوه|کیفیت تحصیل در شصت سال پیش در ساوه|تاریخ ساوه

خاطرات احمد نعمتی از اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ساوه

کیفیت تحصیل در شصت سال پیش در ساوه

تاریخ ساوه

 

در سال یکهزار و سیصد و هجده شمسی بعد از تعطیلی نوروز پدرم مرا با یک سفره نان و مقداری پنیر خیکی با پسر عمویم صادق جوزقی که خدایش رحمت کند روانه مکتب کرد . پدرم با اخوند اشنایی داشت .روز اول ،بسم الله الرحمن الرحیم و جمله عربی(هوالفتاح العلیم) و این بیت فارسی را به من اموختند.

بس مبارک بود چو فر هما                                  اول کارها به نام خدا

برنامه من همه روز این گونه بود که به اتفاق همان پسر عمو با یک سفره نان و پنیر یا غای باقی مانده از شب قبل به مکتب می رفتم و تا ظهر روز پنج شنبه در مکتب بودیم.وضع مکتب را گفتم بسیار خسته کننده بود نه زنگ تفریحی ونه تنوعی. کسی ساعت نداشت. سایه دیوار به جای ساعت بود سخن از روز اول ورود به خمکتب بود .وقتی وارد اتاق درس شدم اخوند هنوز به اتاق درس نیامده بود دری را که او وارد اتاق ما می شد نشان دادند همه چشم ها متوجه ان در بود انتظار به پایان رسید در اتاق باز شد و به دنبال ان اخوند سرفه بلندی کرد یعنی من امدم. به محض ورودش صدای سلام سلام سلام شاگردان در فضای اتاق پیچید.

اخوند با وقار خاصی وارد شد و با تکان سر سلام ها را به اهستگی جواب داد و رفت روی تشک مخصوص خود نشست و میز کوچک خود را در مقابل نهاد.

اخوند مردی ۶۵ ساله به نظر می رسید با قامتی متوسط و کمی لاغر با ریش حنایی عمامه ای سفید بر سر و عبایی از پشم شتر بر دوش داشت .زیاد خشن نبود .اسم او شیخ علینقی مبکی بود که مدتی بیمار شد و در سال یکهزار و سیصد و بیست و چهار شمسی در گذشت.قبرش با همین تاریخ در حیاط امامزاده سید اسحاق کنار دیوار در ورودی از سمت مشرق امامزاده پیداست.