ساوه را با امپراطور دیوید بشناسید
ساوه را با امپراطور دیوید بشناسید
به قول خودش دیوید یعنی یک نفر پسر بیست ساله ای که متولد شست و یک بود.
خیلی پیاده با کوله های سنگین شهر رو وجب کرده بودیم و دیوید برامون از خاطراط سفراش میگفت و ما رو به بستنی فروشی مهمون کرد که هم گلویی تازه کنیم هم رفع خستگی کرده باشیم بعد از خوردن بستنی و کمی گپ و گفت راهی پارکی در نزدیکی محل شدیم و با امیر حسین فورا چای رو درست کردیم و به سبک بک پکری از بچه ها پذیرایی کردیم در همین حین بود که احسان نگهبان بهمون جوین شد و با ماشینش رفتیم خونه دیوید و بار سبک کردیم ودوستان مارو به دریاچه ی ساوه بردن جای خیلی خوبیه ی کم جینگولک بازی درآوردیم و از اونجا رفتیم پارک جنگلیشون هوا ی کم زیادی سرد بود تو اون سرماهندونه از همه چی بیشتر میچسبید,سر هندونه رو از تنش جدا کرده و به صورت شتری قاچ کردیم وتا اندازه ای که از اون طرفش در نیایم خوردیم همه با تعجب ما رو نگاه میکردن و گاهی لبخندی عاقل اندرسفیه. خب هوا سرد بود و همه فکر میکردیم سر شب وقتی ساعت رو نگاه کردیم عقربه های ساعت دو رو نشون میداد برخلاف عقربه های خوشحالی ما که دوست نداشتن جلو برن,به ناچار مجبور شدیم برگردیم خونه ما که سیر بودیم ولی به اصرار دیوید باید شام میخوردیم اینجا بود که احسان نگهبان که تو بازار ساوه هم به تازگی مغازه ی طلافروشی زده دست به هنر نمایی زد و با طرح دستی غذای املتی وصف ناپذیر برامون بهتره بگم ایجاد کرد. خیلی سریع بعدش خوابیدیم که صبح زود با امیر حسین بزنیم به جاده