شعر به زبان محلی ساوه |شعر زیبا از استاد قاضی اسدی

شعر به زبان محلی ساوه |شعر زیبا از استاد قاضی اسدی

شعر به زبان محلی ساوه

شعر زیبا از استاد قاضی اسدی

 

داد حسن بشتی بروفتی توی تهرون یادته

با سه ما بیاردی ییروز دو تا مهمون یادته

ناهارا دملمه و اشکنه و رب انار

وقت شوم ترخینه و کشک و بادمجون یادته

عصریا نون پنیر و سبزی ،هم نون لواش

کنار بقچه دم در و رایون یادته

بربر گله داد اکبر چو پرن میامد

وقت شم از کوچه و سمت بیابن یادته

توی حوض خونمون یادش بخیر او میامد

استکن و کتری کوزه قلیون یادته

کرسیای اتشی و توت و تنده زرد الو

استکنای قشنگ تو زمستون یادته

نصف شو تندور خنه را ننم روشن می کرد

بوی نون دستی داغ و نون تافتون یادته

جاپوفی تو دکونا بیستوی انجیل مغزی بود

چراغ لمپا و قند و بند تنبن یادته

اون روزا هیچ گپی از اپارتمان سازی نبود

انباری سفید می شد هم گچ والمن یادته

دووارای کاگلی کوچه پر مرغ و خروس

نهر او و اردی و غاز و بوقلمون یادته

مجری جای کابینت کولول جای پارچ پیرکس

قزقنای مسیمون بجای تفلون یادته

ننم جای تیلیفن با همسایه هوی می کشید

باس ناهار روغن میخام ابجی بگم جون یادته

ترخ مرغ رسمی رنگ کرده عیدی ها مدادن

از بلا طاقچه گل رف تو کماجدن یادته

یلی و هالای هم مله ییا تامشایی بود

ساز نوروز و دل مشدی بلاخن یادته

سور کو سنگی بود بجای چرخ گوشت مولینکس

جای اف اف کلید چوب کلندن یادته

کدپستی تو سوه خنه میزید الله بود

رئیس پست خنه و کاغذ ولوکن یادته

عمل جراحی را دلاکا انجم می دادن

بخش ارتوپدی بود گوشه میدون یادته

بچه همسایه مون اوله و سونجی می گیرفت

همسایه باسش میاورد او بارون یادته

تنبن کرباسی و پیرن های بیشور بپوش

گیوه کرموشاهی این مد ارزون یادته

کبل حسین دستنماز و هم او بلکه می گیرفت

ما را هم صدا می زد از لو بن یادته

پلی کلینیک ما بود دکن میز ابطالب

تجویزش اوشومک عناب و سپستون یادته

ببای من سحرا ماه رمضن اذن می گفت

صب زود تاریک روشن وقت خروس خن یادته

شو عید نوروزا بوی پلو ماهی میامد

از خنه ملاو جولا اسیبن یادته

تو دل پیر و جون اینه کار بشته بودن

مهر بن و شنگل و شاد و خندون یادته

گوش شون زنگ بزنه اون پهلون های قدیم

مردای نماز خن و خوب و با ایمن یادته

دزدی بود اون زمونا اما نه اینجوری نبود

تموم سوه بود هفت هشت تای ای جون یادته

سفر مشهد مردم دو سه ماه طول می کشید

موقع امدن بنگ چوشخون یادته

بادگیره خنک می کرد زیر زمین های ما را

پنکه و کولر ما بود بلای بون یادته

سرجوی یاقوت اباد گیلیم شوری یادش بخیر

پنداری ور ایفتاده باغای کچ کن یادته

امروزا راحت تریم اما بازم خوش انروزا

که محبت و وفا بودن فراوون یادته

میخام هی هوار کنم اما دیگه نیمی تونم

بیگرفته گلوم از شوما چه پنهون یادته

قاضیه اینکه همش شعر می سازه هی میخونه

داداجن شعر نیمی شه باس تو او و نون یادته