اشعار مجید روحی |شور عشقی که در این سینه تو را سر می داد
شور عشقی که در این سینه تو را سر می داد
از منم کاش که بر دست تو باور می داد
آن نمازی که به نام تو بپا دارد عشق
نه شفاعت که مرا بلکه که کیفر می داد
کِشت آنروز که عشق آز غمت را، گوئی
بر دل رعیت من شاه ستمگر می داد
ضامن وصل تو شد عشق که من جلد توام
ورنه سیمرغ دلم را کم تو پر می داد
هرچه من صبح دمیدم، دل تار تو ولی
آدرس از پیچ و خم راه مکدّر می داد
عشق خود با هوس جان نه کم از کشتار است
در وفایم که به دست تو چو خنجر می داد
وای از این عشق که بازار قمار تو غمت
هِی خریدم و دلت قیمت دیگر می داد
سرخوش آن شوق که بر منزل جان آمد داشت
و ز بی رفتن جان هدیه لب تر می داد