
شعر غدیریه در دیوان قاضی اسدی
غدیریه
تا مرا مهر تو ای سالار خوبان برر سر است شد یقینم همدی از همزبانی بهتر است
گرچه طبع نا رسایم تلخ باشد در مذاق لیک یاد من از آن لعل لب چون شکر است
ترک من در کشور دل گوییا غارت نمود کز کمان ابرویش در قلب من چون خنجر است
بهر استقبال دی رفتم به سوی مرغزار دیدم انجا لشگری در صف ز بهر آذر است
گفتمش از بهر رویت ای نگارا نازنین دامنم تر از اب چشم و دیدگانم احمر است
گفت وصل من نیابد در زمانه جز کسی کو مدیح شهسوار ملک املاک حیدر است
گرچه نتواند کسی مدح علی را برنوشت ورکه اشجار و زمین و جن و انسش یاور است
گفتمش شور و نشاط و خوشدلی از بهر کیست گفت در امروز مولا بر خلایق رهبر است
لافتی الاعلی آمد بگوشم هر زمان این نسیم از چشمه تسنیم یا از کوثر است
جبرییل اورد از یزدان پیامی با سلام ایه اکملت دین بر جانب پیغمبر است
ایه من کنت مولا را اگر برخواند زود در پی اثبات معراج علی از داور است
انکه بخ بخ بگفتا با علی بیعت نمود بیعت او ظاهری و باطن از بهر شر است
هرکه دعوی خلافت بعد پیغمبر نمود روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است
یوم خندق آنکه اندر جنگ عمر عبدود ضربتر او از عبادت ها بسی بالاتر است
یا امیرالمومنین بنما نظر از راه مهر انچنان مهری که از مولا به سوی چاکراست