شعر بوی گل در باغ افشان شد… سید مصطفی بشیری

شعر بوی گل در باغ افشان شد… سید مصطفی بشیری

بوی گل در باغ افشان شد گمان کردم تویی

پیکرم ناگه پر از جان شد گمان کردم تویی

یوسفی دیدم که از جرم زلیخا در گذشت

شهر کنعان هم چراغان شد گمان کردم تویی

اسمان را باز دیدم تا شکوه کهکشان

پر توی فانوس ایوان شد گمان کردم تویی

مانده بودم در غزل تا چون کنم فصل بهار

دفترم یک شاخه ریحان شد گمان کردم تویی

زخمه ها بر زخم ها زد در دل شب با سه تار

لحن اوازم پریشان شد گمان کردم تویی

خواست تا دستی کشد بر روی زرد عاشقان

ناگهان بعدا پشیمان شد گمان کردم تویی

شاعری دیدم که در سرمای دی یخ کرده بود

هان بشیری چون زمستان  شد گمان کردم تویی