چرا دکتر محمد مصدق قهرمان من نیست؟
چرا دکتر محمد مصدق قهرمان من نیست؟
به قلم علی علیزاده
۱- دکتر محمد مصدق را استقلال خواه و استعمارستیزی راستین میدانم. بخشی مهم از تاریخ مبارزه با امپریالیسم. نه تنها در ایران که در کل جهان سوم. رهبری او در ملی کردن صنعت نفت، الگوی ملتهای بسیاری برای بیرون کردن استعمارگران شد. از ملی کردن کانال سوئز در مصر تا استقلال اندونزی و الجزایر. سیاست نه شرقی نه غربی مصدق هم، الهام بخش عبدالناصر مصری، جواهر لعل نهرو نخست وزیر هند و احمد سوکارنو قهرمان استقلال اندونزی برای تاسیس جنبش عدم تعهد شد. جنبش کشورهایی که در میانه جنگ سرد سعی کردند مستقل بمانند.
۲- معتقدم برخورد با مصدق بعد از انقلاب تنگ نظرانه و نامنصفانه بوده است. و این تنگ نظری دودش فقط به چشم طرفداران مصدق نرفته، بلکه در چشم همه ملت ایران رفته. اینکه امروز تلویزیون استعماری دولت انگلیس به خودش اجازه میدهد همان تکنیکهای شصت و پنج سال پیش را علیه دولت-ملت ایران استفاده کند، اینکه تلویزیون سلطنت طلب «من و تو» به خودش اجازه میدهد کودتای انگلیسی-آمریکایی را قیام بنامد، اینکه نوکران امپریالیسم در داخل، ملی کردن نفت را بخاطر مغایرت با خصوصی سازیهای نئولیبرال تقبیح میکنند و به مصدق بعنوان یک پوپولیست میتازند، اینکه عدهای با دروغ در روز روشن، تاریخ سیاه شاهنشاهی را سفیدشویی میکنند، تا حدی محصول این نگاه تنگ نظرانه درباره مصدق است. لازمه دفاع از وجهه اسلامگرایانه انقلاب، تاریخ شویی و پاک کردن و تحقیر کردن بقیه بازیگران سیاسی منتقد و مخالف استبداد پهلوی نیست.
۳- به مصدق عمیقا احترام میگذارم و به احترامش میایستم. هرچند او به چند دلیل قهرمان من نیست: اول اینکه دستگاه نظری که او برای استعمار ستیزی برگزید، همان ملی گرایی سکولار، دستگاهی اینجایی نبود و عناصرش خود ساخته غربیها و متعلق به ساحت تمدنی و تاریخی غربیها بود و از این رو نتوانست دوام چندانی بیاورد. او همچنین متوجه نشد استعمار تنها آن بیرون در لندن و پاریس موجود نیست بلکه همانقد و چه بسا قویتر، در ذهن و تفکر تک تک افراد استعمار شده و مقهور شده در همین تهران و قم و اصفهان هم وجود دارد و از آنجا هم اعمال نفوذ میکند و تا زمانی که تفکری اینجایی و بومی و ریشه دار در فرهنگ همینجا، مقابل استعمارزدگی داخلی نایستد، نمیتوان مقابل استعمار بیرونی ایستاد. دوم اینکه نگاه او به استعمار سطحی بود. او استعمار بریتانیا را تشخیص داد اما بازتولید استعمار و متاسیون یا جهش ژنتیکی آن در قالب امپریالیسم آمریکا را تشخیص نداد. سوم اینکه، او شکست خورد و به خیل شخیتهای شکست خورده تاریخ اصلاح در این کشور پیوست و من معتقدم این تاریخ شکست خود مانعی در حرکت ما به جلو است. ما نیازمند بیرون انداختن روایتهای شکست هستیم. روایتهای شکست با آن جذبه رمانتیکی که دارند هم در بعد فردی و هم در بعد ملی، تنها به کار شعر و حسرت و خودویرانگری میخورند. روایتهای شکست، محصول تروماها و زخمهای درمان نشدهاند.
۴- قهرمان من مصدق نیست که با زبان لیبرال بخواهد مقابل غرب بایستد و بعد هم خودش شکست بخورد و هم شکستش مقدمه بیست و پنج سال بندگی ایرانیان بشود و سر آخر هم در احمدآباد در تنهایی و تبعید دفن شود. قهرمان من آیت الله خمینی است که دهسال شخصا زندگی بر امپریالیسم را زهر کرد و شکل نقشه غرب آسیا را تغییر داد و بعد هم روی شانه چند میلیون ایرانی در کمال اقتدار زمینی و معنوی تشییع شد. قهرمان من انقلاب اسلامی و تک تک حاملان گفتمان آن انقلاب است که هم نابودی شوروی را به نظاره نشستند و هم چهل سال آمریکا را تحقیر کردند. قهرمان من خامنهای است که در سال هشتاد و دو که آمریکا دوطرف ایران را اشغال نظامی کرده بود به جای آنکه عقب بنشنید فضایی را ایجاد کرد که آمریکا مجبور به فرار از عراق شود. قهرمان دانشمندان هستهای و مهندسان موشکی ایران هستند که تا میتوانند برای استقلال مردمشان، قوای نظامی جمع میکنند. من به مصدق احترام میگذارم و معتقدم باید سهم او را از تاریخ معاصر ادا کرد و به جای سانسور مقام او، نشان داد که او لحظهای پیشین از گذشتهای متفاوت و به شدت ضعیفتر از انسان ایرانی است که هنوز توان و قدرت دفاع کافی از خود مقابل امپریالیسم را نداشته.
۵- برای من مصدق چهره تراژیک و شکست خورده استعمارستیزی و استقلال است و خمینی چهره مقتدر و پیروز استقلال خواهی. از این رو باید به صراحت گفت که مشکل ملی گرایی این است که به قدر کافی در این جای جهان و برای انسان ایرانی و غرب آسیایی، ملی گرایانه نیست و به قدر کافی استقلال خواهانه نیست. آنچه ملی گرایی سکولار مصدقی حتی در رویاهاش نمیتوانست تخیل کند با گفتاری تحقق یافت که با اسلام، یعنی بنیان تمدنی و بنیان زیست اجتماعی مردم اینجای جهان گره خورده بود.
ادامه متن: سوم اینکه، مصدق شکست خورد و به خیل شخصیتهای شکست خورده تاریخ اصلاح در این کشور پیوست و من معتقدم این «تاریخ شکست» خود مانعی در حرکت ما به جلو است. و ما نیازمند پشت سر گذاشتن و فاصله گرفتن از روایتهای شکست هستیم. روایتهای شکست با آن جذبه رمانتیکی که دارند هم در بعد فردی و هم در بعد ملی، تنها به کار شعر و حسرت و خودویرانگری و تخدیر میخورند. روایتهای شکست، محصول تروماها و زخمهای درمان نشدهاند
قهرمان من مصدق نیست که با زبان لیبرال بخواهد مقابل غرب بایستد و بعد هم خودش شکست بخورد و هم شکستش مقدمه بیست و پنج سال بندگی ایرانیان بشود و سر آخر هم در احمدآباد در تنهایی و تبعید دفن شود. قهرمان من آیت الله خمینی است که ده سال شخصا زندگی بر امپریالیسم را زهر کرد و شکل نقشه غرب آسیا را تغییر داد و بعد هم روی شانه چند میلیون ایرانی در کمال اقتدار زمینی و معنوی تشییع شد.
قهرمان من انقلاب اسلامی و تک تک حاملان گفتمان آن انقلاب است که هم نابودی شوروی را به نظاره نشستند و هم چهل سال آمریکا را تحقیر کردند.
قهرمان من خامنهای است که در سال هشتاد و دو که آمریکا دوطرف ایران را اشغال نظامی کرده بود به جای آنکه عقب بنشنید سیاستهایی را اتخاذ کرد که آمریکا مجبور به فرار از عراق شود.
قهرمان من دانشمندان هستهای و مهندسان موشکی ایران هستند که تا میتوانند برای استقلال مردمشان، قوای نظامی جمع میکنند. من به مصدق احترام میگذارم و معتقدم باید سهم او را از تاریخ معاصر ادا کرد و به جای سانسور مقام او، نشان داد که او لحظهای پیشین از گذشتهای متفاوت و به شدت ضعیفتر از انسان ایرانی است. که او متعلق به. زمانی است که انسان ایرانی هنوز توان و قدرت کافی برای دفاع از موجودیت خود مقابل امپریالیسم را نداشته.
برای من مصدق چهره تراژیک و شکست خورده استعمارستیزی و استقلال است و خمینی چهره مقتدر و پیروز استقلال خواهی و استعمارستیزی. از این رو باید به صراحت گفت که مشکل ملی گرایی این است که به قدر کافی در این جای جهان و برای انسان ایرانی و غرب آسیایی، ملی گرایانه نیست و به قدر کافی استقلال خواهانه نیست. آنچه ملی گرایی سکولار مصدقی حتی در رویاهاش نمیتوانست تخیل کند با گفتاری تحقق یافت که با اسلام، یعنی بنیان تمدنی و بنیان زیست اجتماعی مردم اینجای جهان گره خورده بود.
ساق اول سلامت باشی احسنت