شعراز سیدمصطفی بشیری|شعرهزارو یک شب|شاعران ساوه
بیا بگویمت افسانه کواکب را تمام شب بسرایم هزار ویک شب را
تو قصه گوی پریشانی ام شوی امشب به هم زنم اگر آن گیسوی مرتب را
ببست پنجره ی روبه آفتاب مرا خدا چه کار بگویم بکند مسبب را
سخن زپیری وعشق وغرور سرخورده است قلم چگونه دهد شرح این مراتب را
مبوس دست بزرگان مکتب تزویر که بهتر است ببوسی گلوی عقرب را
ز شعر کهنه سرودن دگر کلافه شدم بپوش آن زنج وآن بلور غبغب را
بشیری انجمن شهری از جوانان است
ببند محض رضای سخنوران لب را