شعراز سیدمصطفی بشیری|شعردرج پرگهر|شاعران ساوه
بشیریا! سخنت پربها چو گنج زر است سفینه ی غزلت جان فزا چو مشک تراست
سروده های تو درگوش جان هرکه شنید بسان ساز<مظفر>چه نغز وخوش اثراست
شکوه شعر تورا هیچ حدومرزی نیست شکوهمند بود هرچه زاده ی هنر است
قصیده های تودلخواه. گرچه پر دامن چکامه های توپرمغز.گرچه مختصر است
خوشابه جشمه ی طبعت که حسرت زمزم زهی به دفتر شعرت که درج پرگهر است
طراز نظم تو خوشتر زعقد مروارید شعاع فکر تو نو چون سپیدی سحر است
امید آن چو طوطی شکر شکن باشی نه<مرغ حق>که به شب سرنگون ونوحه گر است
کسی که صاحب فضل ومنادی هنر است به کاروان هنر.راهدان وراهبر است
وجود آدمیان را فضیلتی گر هست همین تلمذ فرهنگ واکتساب فر است
سواد خط وبیاض سخنوران گزین از آب چشمه حیوان حیات بخش تر است
همیشه گفته ام وباز هم همی گویم اگرچه طرز بیانم ضعیف ومختصر است
که گازرانی صاحب قلم به ملک سخن رقیمه ی قلمش قیمتی تر از گهر است
ز شهد شعر وکلامت که لحن سلمان است به سطر شب آویز. ریخته شکر است
چرا به اهل ادب فخر وناز نفروشد؟ کسی چو من که به شاگردی تو مفتخر است