شعراز سیدمصطفی بشیری|شعر گوهر اشک|شاعران ساوه
پای خم محتسب ومست چه غوغا کردند بر سر وجه می آشوب در آنجا کردند
جام را ریخته ابریق وسبو بشکسته تا سحر عربده جو باده به مینا کردند
عشوه ی ساقی مجلس همه را بی خود کرد که از آن نشیه ز پا قید خرد وا کردند
مسجدی را که نمودند خراب اهل نماز جای آن باده کشان مسکده برپا کردند
بس که شستیم به می جامه ی تزویر وریا اهل تقوی قدح می طلب از ما کردند
عاشقان رفته به بازار عمل نامه سیاه دل خود با گهر اشک مصفا کردند
دامن پیر خرابات گرفتند شبی بادلی سوخته تاصبح خدایا کردند
شدبرافروخته از شعر بشیری زاهد
تا که مستان همه دعوت به مدارا کردند