
شعر در مورد گذر عمر|شعر در مورد گذر عمر و زندگی|شاعر سید مصطفی بشیری
شعر در مورد گذر عمر
شعر در مورد گذر عمر و زندگی
شاعر سید مصطفی بشیری
گذر عمر یک لحظه است چشم را ببندی و باز کنی عمرت سپری شده و کارهایی که همه نیمه تمام مانده
وقتی دلم گرفته لبم وا نمی شود شعری که یخ زده ست خوش اوا نمی شود
ابزار زندگی شده تشویش و دلهره با ترس و لرز پنجره ای وا نمی شود
گیسو فشان بیا که بری عقده ای ز دل با حرف و گفت حل معما نمی شود
یک صبح دلفریب و نسیم و پیام تو هر عابری که راوی دل ها نمی شود
جوری دلم شکسته که نشکسته شیشه ای نرمی مرام و مسلک خارا نمی شود
فانوس مرده در کش و قوس کرانه هاست این رودخانه وصل به دریا نمی شود
گرد گذشت عمر به جانم نشسته است پاک کن این غبار حادثه این جا نمی شود
بر سنگ خوابگاه بشیری نوشته اند جنت فقط به مهر و مصلا نمی شود