
شعر در مورد تغافل|شعر زیبا در مورد خود را به غفلت زدن از ابوالفضل قاضی اسدی
شعر در مورد تغافل
شعر زیبا در مورد خود را به غفلت زدن از ابوالفضل قاضی اسدی
تا که در بند تنی اگاه از جان نیستی دردمندا از چه رو در فکر درمان نیستی
گر به دنیا می کشی بار گران تن دریغ ای مسافر از چه رو در فکر جبران نیستی
گر تو را ره توشه ای از اشک شب همره نشد با خبر از ناله های پیر کنعان نیستی
اشک چشمان را ز من بگشود در نزد رقیب ای غم دیرینه ام گو از چه پنهان نیستی
دیده پر خون من بینم نمی ایی به کار گر که خونین دل تو از ایام هجران نیستی
نامه و طومار عصیان با چه خواهی پاک کرد دیده گریان گر برای شاه مردان نیستی
روزگاری طبع قاضی بود مدحت گوی عشق در کف من دیگر ای طبع غزلخوان نیستی