ماجرای دستگیری فرزندان آیت الله سیدمحمود طالقانی در فروردین ماه ۱۳۵۸

 ماجرای دستگیری فرزندان آیت الله سیدمحمود طالقانی در فروردین ماه ۱۳۵۸

 ماجرای دستگیری فرزندان آیت الله سیدمحمود طالقانی

 ماجرای دستگیری فرزندان آیت الله سیدمحمود طالقانی در فروردین ماه ۱۳۵۸ از نخستین چالش های درون خانواده انقلاب بود که در اولین ماههای پیروزی انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
 ابوالحسن و مجتبی دو نفر از فرزندان آیت الله طالقانی نیمه شب ۲۳ فروردین بعد از خروج از سفارت فلسطین، توسط نیروهای شبه نظامی ناشناس  بازداشت شدند ، در پی این حادثه، آیت الله طالقانی به حالت قهر دفاتر خود را تعطیل کرد و به مسافرتی اعلام نشده رفت، چند روز بعد با آزادی فرزندان ایشان و نقش آفرینی موثر سید احمد خمینی-که نقش واسط بین آیت الله طالقانی و امام خمینی را داشت- این ماجرا پایان یافت.
آیت الله طالقانی(۱۳۵۸-۱۲۸۴)  از روحانیون پرسابقه در مبارزه با رژیم پهلوی و از  اعضای برجسته شورای انقلاب محسوب می شد، یکی از نکاتی که بازداشت مجتبی طالقانی فرزند آیت الله را با حساسیت خاصی مواجه می کرد، مارکسیست شدن وی در جریان گرایش بخشی از سازمان مجاهدین خلق به مارکسیسم در سال ۱۳۵۵ بود.
مجتبی طالقانی با  نگارش نامه ای اعتراضی به پدر خویش علنا این دیدگاه خود را اعلام کرد. آنچه را که از نظرمی گذرانید، تحلیل و ریشه شناسی این واقعه از نگاه خاطرات و دیدگاههای افراد مختلف و نیز روایت مطبوعات آن دوران است.
ماجراي قهر آيت الله طالقاني از آنجا شروع شد که شب ۲۳ فروردين ۱۳۵۸ هاني الحسن مسوول دفتر سازمان آزاديبخش فلسطين ضمن تماس تلفني با طالقاني مي گويد پيامي از سوي ياسر عرفات آورده است.
 آيت الله هم صبح هنگام دو نفر از فرزندانش يعني مجتبي و ابوالحسن را مامور دريافت پيام مي کند. هاني الحسن در اين ديدار پيغامي چنين مي دهد: “به طالقاني بگوييد که دولت موقت از ما خواسته تا دفترمان در اهواز را که با موافقت شوراي انقلاب و سيداحمد خميني داير شده است تعطيل کنيم و اين امري بي سابقه است”
 خودروي فرزندان طالقاني اما در راه بازگشت توقيف مي شود و آنها چشم بسته به پادگان لويزان منتقل مي شوند. تماس طالقاني با دکتر يزدي براي دانستن چند وچون ماجرا نيز با اظهار بي اطلاعي دکتر يزدي به نتيجه اي نمي رسد. محمدرضا فرزند ديگر آيت الله طالقاني که براي پيگري ماجرا به مرکز سپاه پاسداران رفته بود اتومبيل برادرش را در محوطه همان مرکز مي بيند و با بررسي هاي بعدي مشخص مي شود که چندتن از اعضاي برجسته سازمان مجاهدين انقلاب از جمله محمد غرضي و اصغر صباغيان و جمعي ديگر که در سپاه نفوذ داشتند فرزندان طالقاني را بازداشت کرده اند.
 طالقاني از شنيدن اين قضيه به شدت عصباني شد و غرضي را شخصا به خانه خود احضار کرد و او را تحت بازجويي قرار داد اما غرضي از پذيرش مسووليت سرباز زد و درنتيجه به دستور طالقاني و به وسيله سرهنگ رحيمي فرمانده دژبان مرکز بازداشت شد.
فرزندان طالقاني اما سرانجام آزاد شدند و آيت الله بعد از شنيدن شرح ماجرايي که بر فرزندانش رفته و دانستن اينکه بازداشت کنندگان به علت ارتباط مجتبي فرزند طالقاني با شاخه مارکسيست سازمان مجاهدين خلق درپي دانستن روابط طالقاني با اين گروه بودند به خانواده اش اعلام مي کند که آماده سفر باشند و به همراه جمعي از اعضاي خانواده از تهران خارج مي شود. در اين کتاب اما در شرح وقايع بعد از سفر قهرگونه طالقاني و واکنش ها و موضع گيري هايي که درپي اين رويداد اتفاق مي افتد، نکته اي تازه تر از نوشته ها و خاطرات پيش تر منتشر شده ندارد.
***
اولین روایت مستقیم  از این ماجرا را از زبان مرتضی الویری، عضو وقت شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی- که در سایت رسمی وی آمده است- می خوانیم:
ﺧﺎﻃﺮﺓ ﺟﺎﻟﺐ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ، ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺒﺮ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ، ﭘـﺴﺮ ﺁﻳـﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ، ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﻲ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻳﻚ ﮔﺮﻭﻫﻚ ﭼﭙﻲ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
 ﺍﻳﻦ ﻣﺴﺄﻟﻪ ، ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﺩﺭ ﺧﺒﺮﻫﺎ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺳـﻼﺣﻬﺎ ﻗـﺼﺪ ﺗـﺪﺍﺭﻙ ﺣﻤﻠـﻪ ﺑـﻪﺟﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻗﺒﻴﻞ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻏﺮﺿﻲ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳـﺪﺍﺭﺍﻥ ﺑـﻮﺩ ، ﻭ ﺍﻭ ﺑـﻮﺩ ﻛـﻪ ﭘـﺴﺮ ﺁﻳـﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺭﺍﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻛﺮﺩ .
 ﺩﻛﺘﺮ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻳﺰﺩﻱ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻛﺎﺑﻴﻨﺔ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﻮﻗﺖ ﻫﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑـﻪ ﺍﻳـﻦ ﻋﻤـﻞﺁﻗﺎﻱ ﻏﺮﺿﻲ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﺮﺩﻧﺪ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ، ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺧﻠﻖ ﻗﺪﺭﺕ ﺗ ﺒﻠﻴﻐﺎﺗﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺑﻲ ﺩﺍﺷـﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳـﻦ ﺭﻭ ﺩﺭﺑـﺎﺭﺓ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﭘﺴﺮ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍﻱ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺁﻧﻬـﺎ ﺗﺒﻠﻴـﻎ ﻣـﻲ ﻛﺮﺩﻧـﺪ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺗﻮﻫﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﻫﻢ ، ﺑﻲ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻛﺠـﺎ ﻣـﻲ ﺭﻭﺩ ، ﺗﻬـﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗـﺮﻙ ﻛـﺮﺩ. ﺳـﺎﺯﻣﺎﻥﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺧﻠﻖ ﻫﻢ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺵ به ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﭘﺴﺮﺵ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﺪ.
ﺣﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻛـﺮﺩﻥ ﻗـﻀﻴﻪ ، ﺗﻈـﺎﻫﺮﺍﺕ ﭘﺮﺍﻛﻨـﺪﻩ ﺍﻱ ﻫـﻢ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ . ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺎﻳﻊ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﻱ ﻭﻗﺖ ﺗﻴﺘﺮ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﻣﻲ ﺩﻫﻢ ﻣﺨﻔﻲ ﺷﺪﻥ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﻭ ﺗـﺮﻙ ﺗﻬـﺮﺍﻥ ﻧـﻪ ﺑـﺮﺍﻱ ﺍﻋﺘـﺮﺍﺽ ﺑـﻪﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﻳﻲ ﺑﻪ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺯ ﺟﺰﺋﻴـﺎﺕ ﭘﺮﻭﻧـﺪﻩ ﺧﺒـﺮﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺍﻱ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﭘﺴﺮ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺍﺷـﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻧـﺪﻭ ﮔﻔﺘﻨـﺪ : “ﺍﮔـﺮﺍﺣﻤﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻣﻦ ﺣﺮﻓﻲ ﻧﻤﻲ ﺯﺩﻡ ” . ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻗﻢ ﺑـﺎ ﺣـﻀﺮﺕ ﺍﻣـﺎﻡ ﻣﻼﻗـﺎﺕﻛﻨﻨﺪ. ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻳﺎﻓﺖ. ﺑﻌﺪﺍ” ﻧﻴﺰ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﻃﻲ ﺣﻜﻤﻲ ، ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺭﺍﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﻌﺔ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﻨصوب ﻛﺮﺩﻧﺪ .

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ، ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﮔﺮﻭﻫﻚ ﻫﺎﻱ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﺮ ﭘﺎ ﺷـﺪﻩ ﻭﺷﻌﺎﺭﻫﺎﻱ ﺿﺪ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺑﺮﻧﺎﻣﺔ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺭﻳﺨﺘﻴﻢ. ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺩﺭ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﻜﺮﺩ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﻨﻴﻢ . ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺁﻳـﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺍﻋـﻼﻡ ﺷـﺪ ﻛـﻪ ﻫـﻴﭻﮔﻮﻧـﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﻴﺮﺩ . ﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﺿﻊ ﭼﻪ ﻛﻨﻴﻢ . ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻲ ﻣﺠﺘﺒﻲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﺤﻖ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔـﺮﻭﻩ ﻫـﺎﻱ ﺿـﺪ ﺍﻧﻘـﻼﺏ ﻫـﻢ ﺗﻈـﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺩﺭﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪﻭ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻬﻤﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧـﺪ ﻭ ﺣـﻖ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ، ﭘﺎﺳﺨﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﻴﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻲ ، ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻓﺮﺩ ﻣﺤﺘﺮﻣﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻣـﺎﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺍﻋﻼﻡ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﻴﺮﺩ . ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﻳﻦ ، ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻨﻴﻢ. ﺑﻪ ﺳـﺮﺍﻍ ﺁﻗـﺎﻱﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨﻲ ﺩﺭ ﻛﻤﻴﺘﻪ ﻣﺮﻛﺰﻱﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺧﻼﺻﺔ ﻭﻗﺎﻳﻊ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻄﺮﺡ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻛﻪ ﺑـﻪ ﻗـﻢ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻛﻨﻨﺪ . ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨﻲ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛـﻪ ﺗﻠﻔـﻦﻛﻨﺪ ، ﮔﻔﺖ: “ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻈﺮﻱ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﻼﻑ ﺭﺃﻱ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻔﺮﻗﻪ ﭘـﻴﺶ ﻣـﻲ ﺍﻳـﺪ ﻭﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺷﻮﺩ .”ﺍﻣﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭﻡ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﺷﻲ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻢ ﺑﮕﻴـﺮﺩ. ﮔﻮﺷـﻲ ﺭﺍﺍﺣﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﻱ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨﻲ ، ﮔﻔﺘﻨﺪ: “ﻧﻈﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ؛ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﺎﻳﻞ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﺍﻱ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺑﺸﻮﺩ” . ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑـﻮﺩﻩ ﻧﻈـﺮ ﺣـﻀﺮﺕﺍﻣﺎﻡ ﺧﻼﻑ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺣﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ.

ﺑﺮﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺳﭙﺎﻫﻲ ﻭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﻫـﻢ ﭘﻼﻛﺎﺭﺩﻫـﺎﻱ ﺗﻈـﺎﻫﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﺁﻣـﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ . ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﺣﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨﻲ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺗﻠﻔﻦ ﻛـﺮﺩﻩ ﺍﻧـﺪ ﻭ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﻘـﻼﺏ ﻣـﻲ ﺧﻮﺍﻫﻨـﺪ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻳـﺖ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﻜـﺮﺩ ﺳـﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳـﺪﺍﺭﺍﻥ ، ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻥ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﭘﺴﺮ ﺁﻳﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﻲ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻳـﺖ ﺍﷲ ﻃﺎﻟﻘـﺎﻧﻲ ﺍﻋﻼﻡ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺗﻲ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﻴﺮﺩ” . ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ، ﺑﻪ ﺧﻼﻑ ﻧﻈﺮ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺍﻧﺪﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﻫﻴﭻ ﺍﺷﻜﺎﻟﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻣﻦ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﻈﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﻱ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ، ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﻛﻨـﻲ ﻛـﻪ ﺩﺭﻣﺠﻠﺲ ﺷﻮﺭﺍﻱ ﻣﻠﻲ ﺳﺎﺑﻖ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﺩﺭ ﺳـﻪ ﺭﺍﻩ ﮊﺍﻟـﻪ ﻳﻜـﺴﺮﻩ ﺩﻭﻳﺪﻡ ، ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺧﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﻭ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﻓﻮﺭﺍ” ﺍﻧﺠـﺎﻡ ﺷـﻮﺩ . ﻣـﻦ ﻟﺒﺨﻨـﺪﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻲ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺮﻭﺟﺮﺩﻱ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺑﺨﻮﺑﻲ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺭﻡ. ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻱ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺍﻧﻘـﻼﺏ ﺍﺳـﻼﻣﻲ ﭘـﻴﺶ ﺭﻓﺘـﻴﻢ. ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﺔ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣـﻪ ﻫـﺎﻱ ﻓـﺮﺩﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ، ﺣـﺪﻭﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ.

ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﻴﺪﻡ ، ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ: “ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻄﻬﺮﻱ ﺗﻠﻔـﻦ ﻛﺮﺩﻧـﺪﻭ ﺧﻮﺍﺳـﺘﻨﺪ ﺑـﺎﺍﻳﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﻴﺮﻱ. ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻄﻬﺮﻱ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺁﻗﺎﻱ ﻣﻄﻬﺮﻱ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺑـﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻣﺴﺮﺕ ﻭ ﺷﺎﺩﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﺧﻼﻑ ﻧﻈﺮ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺍﻧﺪﻳﺸﺎﻥ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺩﻧـﺪ. ﻳـﻚ ﺑـﺎﺭ ﺩﺭ۲۱ ﺑﻬﻤﻦ ﻣﺎﻩ۱۳۵۷ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺩﺭﻫﻤـﻴﻦ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﺍﺯ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ.

***

علی محمد بشارتی، در کتاب خاطرات خود پیرامون موضوع دستگیری فرزندان آیت الله طالقانی مدعی شده است به عنوان مسئول اطلاعات و تحقیقات سپاه از محمد غرضی مسئول عملیات سپاه خواسته است مجتبی طالقانی را که از سفارت فلسطین بیرون آمده بود، دستگیر کنند.

بازتاب های دستگیری فرزندان آیت الله طالقانی و سپس قهر ایشان قابل تامل بود، شورای انقلاب در دوم اردیهشت ۱۳۵۸ اطلاعیه ای صادر کرد: شوراي انقلاب طي صدور اطلاعيه اي با اشاره به مجاهدات پيگير ايت الله طالقاني و رتبه والاي ايشان در نزد امام خميني و مردم ايران غيبت بيشتر ايشان را جايز ندانسته اعلام نمود ملت بداند شوراي اقلاب در مقابل خودسريها نه بيتفاوت مي ماند و نه اجازه مي دهد عوامل تحريک و توطئه با سرنوشت کشور بازي کنند و مقدمات بازگشت از نوع رژيم گذشته را فراهم کنند .شکي نيست ايت الله با امکان بهره گيري فرصت طلبان از اين پيشامد توجه فموده اند و با عنايتي که به حساسيت موقع کشور دارند غيبت بيش ازاين را جايز نخواهند شمرد و با حضور ايشان واقعيت رخداد ها بر همگان مکشوف و تدابير قاطع براي از بين بردن زمينه توطئه و تحريک اتخاذ خواهد شد .(روزنامه اطلاعات ۱/۲ ۵۸ ص۷)

آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، سرپرست کل کمیته های انقلاب در مصاحبه با روزنامه کیهان  در رابطه با دستگيري فرزندان ايت الله طالقاني اظهار داشت اين دستگيري از طرف کميته هاي چهارده گانه و کميته مرکزي انقلاب اسلامي انقلاب اسلامي نبوده و به وسيله افراد مسلح خاصي صورت گرفته است که هيچ ارتباطي با کميته ها ندارند و هدفشان صرفا ايجاد تحريک و تفرقه است وي همچنين گفت انتقال مکان ايت الله طالقاني بطي به دستگيري فرزندانشان ندارد و ايشان مدتهاست به خاطر ازدحام بيش از حد مراجعين از منزل اصلي خود نقل مکان کرده اند .(۲۵ فروردین ۱۳۵۸)

روزنامه کيهان در  ۲۹/۱/۵۸ به نقل از یک شاهد عینی نوشت: يک شاهد عيني ضمن شرح ماجراي دستگيري فرزندان ايت الله طالقاني گفت دستگيرکنندگان مي گفتند دستگيري انان در ارتباط با دخالت در وقايع گنبد است . وي افزود انان در سلول هاي انفرادي هستند و اتومبيل مربوط به انها در محل قديم ساواک که در حال حاضر زير نظر يکي از کميته هاست پيدا شده .وي همچنين گفت انها که روز پنج شنبه دستگير شده بودند پس از چند ساعت در صبح روز جمعه با چشم هاي بسته در حوالي حسينيه ارشاد رها شده اند و به خاطر اين بي حرمتي ايت الله دفاتر خود را در تهران و شهرستان ها تعطيل نموده از تهران عزيمت کردند.

صادق طباطبایی، سخنگوي دولت موقت بیست و ششم فروردین، ضمن اظهار تاسف از اين واقعه اين کا ررا نمونه اي از اقدامات خودسرانه بر خي کميته ها و پاسداران دانست، عاملی که نهایتا باعث استعفای دولت بازرگان شد.اعظم طالقاني، فرزند آیت الله طالقانی طي اطللاعيه اي با اشاره به وقايع روز هاي اخير و بي احترامي به خانواده اش ، استعفاي خود را از رياست هيات مديره جامعه زنان انقلاب اسلامي اعلام داشت، گروه امداد طالقاني طي اطللاعيه اي کليه واحد هاي ثابت و سيار خود را به دليل فقد امنيت و مصونيت تعطيل اعلام نمود .

موضع امام خمینی در قبال قهر آیت الله طالقانی پیچیده و زیرکانه بود،ایشان دستور دادند با ايت الله طالقاني تماس گرفته شود و حجت الاسلام سیداحمد خمینی، فرزند خود را مامور این تماس کردند.

سازمان مجاهدين خلق هم که کم کم زوایه علنی خود با حاکمیت جدید را نشان می داد، در راهبردی رادیکال طي اعلاميه اي اعلام کرد نيروهاي نظامي خود را در اختيار ايت الله طالقاني مي گذارد! پیامی که از سوی آیت الله، بی پاسخ ماند.
اما موضع شخص آیت الله طالقانی نیز در این خصوص خواندنی است، آيت الله طالقاني بعد از مراجعت به تهران، در قم با امام خميني ملاقات کرد،.ايشان همچنين طي سخناني که در مدرسه فيضيه ايراد کردند کميته ها را از تهمت ها بري دانسته حمله ها را مغرضانه خواندند و ضمن اينکه اظهار داشتند در جريان انقلاب همين کميته ها بودند که از جان و مال مردم حفاظت کردند بر لزوم تصفيه نيز تاکيد نمودند . ايشان نگراني خود را از تکرار حوادث گنبد و سنندج اعلام نموده افزودند ربودن فرزندان من در روز روشن ان هم پس از ملاقاتي که با نماينده فلسطين داشتند از طرف من نگراني آور بود و احساس کردم همان کبريتهايي که در سنندج منشا اشتعال شد و در کنبد، از اينجا شروع شده . براي اينکه مساله به صورت تفاهم و دقت و بدون احساسات بررسي شود از جانب دولت ، مراجع، شوراي انقلابي کميته ها ، من صلاح در اين ديدم که چند روزي تهران را ترک کنم و دفتر ها بسته باشد .
طاهره علایی طالقانی، فرزند دیگر آیت الله بعدها در مصاحبه ای در خصوص این واقعه، ضمن تاکيد بر رويکرد تعاملي آيت الله طالقاني نسبت به جريانات و گروه هاي سياسي کشور ادامه داد: «پدر با يکي از برادرانمان، مجتبي، که عقايد کمونيستي داشت، صحبت مي کرد. يک بار که او حدود ۱۷ سال داشت وقتي ساواک به مقابل منزل آمده بود تا او را دستگير کند، پدر گفته بود او در منزل نيست واز اين طريق مجتبي فرصتي پيدا کرد تا فرار کند و بعد هم به آلمان رفت.»
طاهره طالقاني اضافه کرد: «مجتبي پس از انقلاب به ايران بازگشت که آن برخوردها و دستگيري او پيش آمد. در شرايطي که همسرش باردار بود، آنها رادر مقابل سفارت فلسطين دستگير کردند. بعد از آن مساله و فوت پدر دوباره مجتبي از ايران رفت.»
بعد از این واقعه، آیت الله طالقانی با حکم بنیانگذار جمهوری اسلامی به سمت امامت جمعه تهران منصوب شد، سپس با رای مردم تهران در مجلس خبرگان قانون اساسی عضویت یافت و سرانجام در نوزدهم شهریور ۱۳۵۸ بر اثر حمله قلبی درگذشت.
مجتبی طالقانی
همانطور که در ابتدای مطلب گفته شد، مجتبی طالقانی در سال ۱۳۵۵ (در پی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق) در نامه ای به پدرش رسما اعلام کرد که مارکسیست شده است، برای درک بهتر ابعاد عمیق این حادثه تاریخی، قسمت هایی از این نامه در پی می آید، نامه مجتبی طالقانی ضربه ای بزرگ برای آیت الله بود و نمونه ای از نگرانی ها و مصائبی بود که روحانیت مبارز در دهه پنجاه شمسی با آن دست به گریبان بودند.
نامه مجتبی طالقانی چنین آغاز می شود: « پدر عزیز! امیدوارم خوب و سالم باشی. حدود دو سال است كه تماسی با هم نداشته‌ایم. طبیعتاً چندان هم از وضعیت هم خبر نداریم؛ شما هم حتماً در این مورد كه بالاخره كار من به كجا رسید و در چه شرایطی به سر می‌برم ابهامات زیادی دارید. در این‌جا سعی من این است كه ذهن آموزگار هم رزمی را كه مدت‌ها با یكدیگر در یك سنگر علیه امپریالیسم و ارتجاع مبارزه كرده‌ایم نسبت به پروسه‌ی حركت و وضع مبارزاتی‌ام روشن كنم. جریاناتی كه در سازمان (مجاهدین خلق) پیش آمد یعنی تحولات ایدئولوژیك، بازتاب وسیعی در جامعه داشته كه حتما شما هم در جریان آن بوده‌اید.»
از موقعی كه در خانواده خود را شناخته‌ام به علت تهاجم همه جانبه رژیم علیه ما، ‌خود به خود رژیم (شاه) را دشمن اصلی و خونی خود می‌دیدم و از آن زمان، مبارزه را در اشكال مختلف آن شروع كردم. ابتدا این مبارزه به علت این‌كه در محیطی مذهبی مثل مدرسه علوی قرار داشتم در قالب مذهب انجام می‌شد، یعنی در آن زمان من حقیقتاً به این مذهب مبارز، مذهبی كه قیام‌های توده‌ای متعددی تحت لوای آن صورت گرفته بود، مذهبی كه با مسلمانان و انقلابیونی چون محمد، علی و حسین ابن علی مشخص می‌شد شدیداً معتقد بودند و در حقیقت به این مذهب به عنوان انعكاس خواست‌های زحمت‌كشان و رنجبران در مقابل زورگویان و استعمار گران می‌نگریستم و به این ترتیب به مذهب (دقت شود) در محدوده دفاعیات مجاهدین (خلق) یعنی شناخت (كتاب شناخت حسین روحانی كه پیش از این نام بردیم) و راه انبیاء (كتاب حنیف نژاد) اعتقاد داشتم و طبعاً به حواشی و جزئیات آن بها نمی‌دادم، خصوصاً كه در محیط مدرسه علوی برخورد قشری آن‌ها با مذهب خود به خود باعث دور شدن من از این سری اعمال و عبادات كه چندان به كار من نمی‌خورد می‌شد.
این روی كرد و همین‌طور تبلیغات ضد كمونیستی آن‌ها وقتی با ترویج این مسایل قشری هم جهت می‌شد مسلماً تأثیر وارونه‌ای روی من می‌گذاشت در حالی كه هم‌چنان به عناصر مبارزه جوی اسلام پای بند و معتقد بودم، خصوصاً وقتی مسائل ظاهراً جدیدی از اسلام به وسیله شریعتی و امثال او مطرح می‌شد ـ یعنی ادامه همان تلاش كه سال‌ها به وسیله مهندس بازرگان انجام شده بود ـ بلافاصله به سوی آن كشیده می‌‌شدم. ولی بعد از هیجانات اولیه‌ای كه بر درخورد با این قبیل مسائل جدید معمولاً به آدم دست می‌دهد، چون دیدم این نیز نمی‌تواند واقعاً به من راهی را نشان دهد و مسائل مبارزه را روشن كند و در نتیجه نمی‌تواند دردی را دوا كند آن ذوق و شوق اولیه از بین می‌رفت.
 به این ترتیب بود كه من توانستم با چهره‌های مختلفی از مذهب از نزدیك برخورد كرده و تاحدی كه می‌توانستم آن‌ها را بشناسم در حالی كه به دستاورد عملی كه گره گشای حقیقی راه‌های مختلف مبارزات باشد نرسیده بودم همگام با این شدم و جریانات، جست و گریخته با ماركسیسم آشنا می‌شدم و مهم‌ترین نتیجه این آشنایی مقدماتی این بود كه آن خوف و هراسی كه از تمام جهات از ماركسیسم به من تقلین شده بود نه تنها از بین رفت بلكه حتی به سمت آن گرایشاتی نیز پیدا كردم. در این شرایط، آغاز جنبش مسلحانه و ظهور سازمان (مجاهدین خلق) باعث پیدایش نقطه عطفی در جریان فكری افرادی مانند من شد. طبیعتاً مرا به سوی خود می‌كشاند زیرا این ایدئولوژی هم قسمت‌هایی از اسلام و هم مذهب انقلابی را تواماً ترویج می‌كرد و این برای من كاملاً ایده‌آل بودند لذا این ایدئولوژی بلافاصله برای من به صورت اصلی قبول شده در آمد. مخصوصاً وقتی می‌دیدم كه انقلابیونی با عمل انقلابی خود، صداقت و پای بندی خود را به این اصول، ثابت كردند و در عین حال توانسته بودند این تناقض را به صورتی حل كنند، در موضوع خود استوارتر شده و اطمینان بیشتری پیدا كردم … و لیكن مذهب به هیچ وجه و واقعاً به هیچ وجه نمی‌توانست كوچك‌ترین مسأله سیاسی استراتژیك و ایدئولوژیك مرا حل كند، بلكه به واسطه نقطه ایده‌آلیستی آن شدیداً استنباطات ما را از پراتیك مبارزاتی خودمان، از واقعیت‌هایی كه در جهان جاری است و از مبارزات خلق‌ها به انحراف می‌كشاند! مسأله اصلی حل مشكل جنبش و از بین بردن موانعی است كه در مقابل آن قرار دارد و این چیزی است كه تنها با برخورد صادقانه با جهان و قوانین تحول جامعه و تاریخ و غیره به دست می‌آید یعنی همان چیزی كه ماركسیسم كشف كرده است! ب
مجتبی طالقانی فرزند آیت الله طالقانی در نامه مشهوری که به پدرش نوشته بود به خوبی شرح داده است :” اکنون دو سال است که خانه را ترک کرده ، مخفی زندگی می کنم و ارتباطی با شما ندارم ، به خاطر احترام عمیقی که برایتان قائلم و سال های زیادی که با هم در جنگ با امپریالیست ها و ارتجاع بوده ایم ، ضروری دانستم برای شما توضیح دهم که چرا من و همکیشانم تصمیم گرفتیم تغییرات عمده ای در سازمان خود ایجاد کنیم …..من از نخستین روزهای زندگی در کنار شما یاد گرفتم که چگونه از این حکومت استبدادی خون آشام متنفر و بیزار باشم ، من همواره احساس بیزاری خود را از طریق مذهب ، آموزش ها و درس های آتشین محمد (ص) ، امام علی (ع) و امام حسین (ع) بیان می کردم ، من همیشه برای اسلام به عنوان زبان گویای توده های زحمت کش در حال مبارزه با ظلم احترام قائل بودم ….اما طی دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را آغاز کرده ام ، من قبلاً فکر می کردم که روشنفکران مبارز می توانند این رژیم را از میان بردارند ، ولی اکنون باور کردم که باید به طبقه کارگر روی آوریم .
مجتبی طالقانی در بخش پایانی نامه خویش مدعی می شود: اما برای سازماندهی طبقه کارگر باید اسلام را کنار بگذاریم چون مذهب پویای اصلی تاریخ ، مبارزه طبقاتی را قبول ندارد ، البته اسلام می تواند یک نقش مترقی به ویژه در بسیج طبقه روشنفکر علیه امپریالیسم ایفا کند ، اما این تنها مارکسیسم است که تحلیل هایی عملی از جامعه به دست می دهد و متوجه طبقات استثمار شده و رهایی آنهاست . من پیش از این فکر می کردم آنهایی که اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی دارند به دلیل این که به معاد و زندگی پس از مرگ ایمان ندارند نمی توانند فداکاری های بزرگی نمایند ، ولی اکنون می دانم بزرگ ترین و متعالی ترین فداکاری ای که شخص می تواند انجام دهد مرگ در راه آزادی طبقه کارگر است .”
گفتنی است مجتبی طالقانی امروز در فرانسه ساکن است و عضو گروهی از روشنفکران ضدجنگ است.

روایت شاه‌حسینی از قهر و درگذشت آیت‌الله طالقانی

 در ویژه نامه روزنامه شرق منتشر شد:
حسین شاه‌حسینی شخصیت قابل احترامی است، هم به سبب زمانی که از عمر سیاسی- اجتماعی‌اش می‌گذرد و خود یک تاریخ در سینه‌اش دارد و هم به سبب اینکه در تمام سال‌های مبارزات سیاسی- اجتماعی خود همواره در جبهه‌ای ایستاده است که طرفداران آزادی و دموکراسی بوده‌اند. او تنها بازمانده بنیان‌گذاران نهضت مقاومت ملی است.

وقتی برای مصاحبه نزد او رفتیم بار‌ها به گریه افتاد، ‌اصلا تا یاد خاطراتش با سیدمحمود طالقانی می‌افتاد، گریه می‌کرد. عجیب هم نبود او یکی از نزدیک‌ترین یاران آیت‌الله بوده است. این مصاحبه شاید به نوعی از همه مصاحبه‌های متعارف، جدا باشد، زیرا شاه‌حسینی خودش با شنیدن نام طالقانی مقدمه‌ای را بیان کرد که عینا نقل می‌شود:

«ریشه اندیشه طالقانی آزاداندیشی در قالب مذهب بود و برای پیاده کردن این آزاداندیشی تلاش می‌کرد. آن روزی که خودش در مساله کشف حجاب مورد ظلم حاکمیت قرار گرفت، دید که باید برای ریشه‌کن کردن این ظلم عملا کوشش کند. از آن روز پرچم ضددیکتاتوری و آزاداندیشی را که اسلام به ما آموخته بود در دست گرفت و در شرایطی که کمتر روحانیت در مقابل خشونت‌های حاکمیت رضاخانی می‌ایستاد، طالقانی ایستاد. او در مکتب پدری بزرگ شده بود که از همکاران مرحوم مدرس بود. اینها معتقد بودند که مذهب باید در قالب ظلم‌ستیزی باشد و نه فقط در مسیر عبادت‌های فردی. طالقانی ظلم‌ستیزی را منبع اسلامیت می‌دید و از این جهت در این مسیر گام برداشت و آن را به عنوان یک تئوری ندید، بلکه به منصه ظهور ‌رسانید. طالقانی تئوریسین اسلامی نبود بلکه تئوریسینی بود که مکتب را عمل کرد. به نظر من یک ستون اصلی انقلاب ایران، افکار و اندیشه‌های طالقانی بود. او بود که نظریات نایینی را در قالب حکومت مردم زنده کرد و گر نه در سال ۳۴ که کتاب تنبیه‌الامه را مقدمه نوشت و منتشر کرد اصلا نظر نایینی مطرح نبود و اصلا خیلی از حوزوی‌ها فراموش کرده بودند.

در این راه عملا با توجه به مسایل روزمره و حرکت جهانی حرکت کرد. طالقانی در شرایطی که نظام موجود از آیات قرآن هم سوءاستفاده می‌کرد، آمد در مقابل برداشت‌های غلط و سوءاستفاده از آیات قرآن ایستاد. او می‌گفت ما نباید از هر قدرت‌طلبی حمایت کنیم. شما در تاریخ این مملکت از بعد از شهریور ۲۰ نگاه کنید که آن حرکتی که توانست جلو جذب شدن دانشجویان دانشگاه به نیروهای چپ را بگیرد، کدام بود؟ آیا غیر از طالقانی کسی را سراغ دارید که در آن موقع بیاید از اقتصاد اسلام سخن بگوید! او مکتبی را ایجاد کرد که عملا جوانان کشش پیدا کردند که بیایند با تفسیر قرآن آشنا شوند. طالقانی وضعی را ایجاد کرد که مردم قرآن را فقط برای ثوابش نخوانند بلکه آن را به صحنه اجتماع آورد برای کنش سیاسی- اجتماعی.»

***

این مشی طالقانی در بازگشت به قرآن چقدر در میان توده‌های مردم اثربخش بود؟

ببینید، جامعه ظرفیت نداشت. فشار دیکتاتوری او را در وضعیتی قرار می‌داد که هر لحظه در مقابل حاکمیت موضع بگیرد. در کمتر شهرستانی بوده که طبقه تحصیلکرده رفته باشند برای حرف زدن در میان مردم، چون ممانعت می‌شد از اینکه بین توده‌های مردم کاری صورت بگیرد اما طالقانی مردم‌گرا بود. فاصله بین روحانیت با مکاتب جدید را از بین برد و فهم و درک اسلامی را گسترش داد. اگر از او می‌پرسیدند آقا باید برای چی نماز بخوانیم، خیلی خونسرد پاسخ می‌داد. نمی‌گفت اگر نماز نخوانی مرتدی، بلکه در این باب کار فکری می‌کرد. در این مورد جزوه داد که چرا نماز می‌خوانیم و چرا روزه می‌گیریم. تمام چرا‌ها را با منطق پاسخ می‌داد و با طبقه‌ای که چرا می‌گفتند، حرف می‌زد؛ در کنار حوزه نه در داخل حوزه. او در خارج از حوزه بود. طالقانی ما را در جهت اسلامیت و انسانیت تربیت کرد. از این جهت بود که پایش به سیاست کشیده شد.

یعنی طرفداری از حکومت دین؟

به دلیل اخبار و احادیث زیادی که داشتیم و طالقانی به آنها اشراف داشت، معتقد بود که امام زمان‌(عج) می‌تواند به صورت کامل حکومت دینی را برقرار کند ولی اینکه مردم مسلمان حکومت کنند را قبول داشت. با دینی که طالقانی می‌گفت و تفسیر می‌کرد، می‌شد حکومت دینی تشکیل داد. از این جهت است که به مهندس بازرگان توصیه کرد که نخست‌وزیری را قبول کند، برای اینکه شاید این مسلمان بتواند مملکت را در شرایطی ببرد که حکومت واقعی از منظر اسلام تحقق پیدا کند.

بگذارید به سخنرانی ۱۴ اسفند بر مزار مصدق اشاره کنم که طالقانی در آن سخنرانی برای مصدق سنگ‌ تمام می‌گذارد. او یک مصدقی تمام‌عیار است. از نظر شما طالقانی چقدر میراث‌دار مصدق است؟

طالقانی از روحانیونی بود که صددرصد به تز ملی شدن صنعت نفت رای داد و برای آن سخنرانی کرد. سخنرانی‌های طالقانی در میدان بهارستان درباره ملی شدن نفت بسیار مهم بود. کمتر روحانیون ما درباره ملی شدن نفت حرف می‌زدند. طالقانی در آن موقع تنها واعظی بود که در جلسات بسیار ارزشمندی درباره نفت سخنرانی‌های مبسوطی ارایه کرد. بعد از کارهای تبلیغی نظیر این بود که ملی شدن نفت بین طبقات دیگر هوادار پیدا کرد. شخصیت‌هایی که تا آن تاریخ به این مجالس مذهبی نمی‌آمدند به این مجالس جذب شدند. طالقانی وجه امتیازش نسبت به سایرین این بود که آنها شجاعت نداشتند. طالقانی معتقد به امر به معروف و نهی از منکر بود اما به بیان اکتفا نمی‌کرد. او فهم مردم را بالا برد. مدام می‌گفت مسلمانی، مسلمان است که درک و شعور داشته باشد. کوشش‌اش در این راه خیلی بسیار بود و فهمیده بود نقیصه عدم رشد جامعه در کجاست. اگر مطهری و بهشتی و دیگرانی پیدا می‌شوند همه می‌آیند در کنار طالقانی. نقش طالقانی در ملی شدن نفت بسیار موثر بود. مثلا بازرگان و سحابی در دانشگاه تهران پیشنهاد مسجد‌سازی داده بودند و با حمایت‌های طالقانی بود که دکتر قریب هم به حمایت از این کار پرداخت؛ یعنی همه جرات و جسارت پیدا کردند. رفتار و بیان طالقانی بر اساس مواضع اخلاق اسلامی است. از خصوصیات مشترک مرحوم مصدق و طالقانی این بود که هر دو می‌نشستند ببینند مردم چه می‌خواهند.

آشنایی شما با آیت‌الله طالقانی به چه سالی بر‌می‌گردد؟

آشنایی من با او به ملی شدن صنعت نفت برمی‌گردد. چون من با مرحوم ابراهیم کریم‌آبادی خیلی دوست بودم علاوه بر این ما جمعیتی بودیم به اسم جمعیت مدافعین ملی شدن صنعت نفت که نمایندگانی بودند از بازار تهران و از احزاب آن موقع که تازه داشت تشکیل می‌شد به نام جمعیت نگهبانان آزادی. در انتخابات که دکتر بقایی برای دوره شانزدهم تشکیل داده بود، ما در آنجا بودیم که از آنجا برای حمایت از ملی شدن نفت آمدیم و برخی هم از حزب ایران آمدند. در جلسات مسجد هدایت هم شرکت کرده و کوشش می‌کردیم جلسات را پررونق کنیم.

بعد از ۲۸ مرداد که با آقایان زنجانی و رادنیا، نهضت مقاومت را پایه‌گذاری کردید. رابطه‌تان با آیت‌الله طالقانی چگونه بود؟

همان موقع من در هیات علمیه تهران بودم که گروهی بود که در زمان مصدق تشکیل شد و کاشانی هم عضو این هیات بود و وکلای مجلس دوره هفدهم به اضافه عده‌ای از ائمه جماعت، همه اعضای هیات علمیه بودند که رهبری‌اش با میر سید‌علی رضوی‌قمی بود. از روزی که مساله ۳۰ تیر و برگشت مصدق از لاهه مطرح شد و ۳۰ تیر اتفاق افتاد کاشانی دیگر با هیات علمیه همکاری نکرد. البته چند نفر از اعضای هیات علمیه دنبال کاشانی رفتند. مثل سباحی که نماینده قزوین بود و بقیه با هیات علمیه همکاری می‌کردند. حرکت نهضت هم با هیات علمیه بود. اینکه به این سرعت بتوانیم بازار را در ۱۶ روز تعطیل کنیم از نیروی روحانیت بود که به ما خیلی کمک کرد؛ روحانیتی که دنبال مصدق بود. طالقانی با زنجانی در آنجا نقش موثری داشت و از آنجا آشنایی‌مان ادامه پیدا کرد.

بعد از ۲۸‌ مرداد اولین بار شما کی آقای طالقانی را دیدید؟

نمی‌دانم. یادم نیست.

آن زمان طالقانی مشغول چه فعالیتی بود که شما مطلع باشید؟

او در مدرسه سپهسالار تدریس می‌کرد و در آنجا ارتباطاتی داشتند و در نتیجه زیر نظر شدید بود. آن زمان حتی مسجد را هم متوقف کرده بودند. این توقف به دلیل فشار زیاد بود ولی در برخی از مجالس دوستانه شرکت می‌کرد. مثلا مرحوم علی بابایی جلساتی در خیابان غفاری تشکیل داده بود، چون تاجر چوب بود و با نیروهای طرفدار طالقانی جلساتی می‌گذاشت و سعی می‌کرد که مشکلی ایجاد نشود. منتها آن چنان نبود که علنی در صحنه حضور داشته باشد.

شما در تاسیس مسجد هدایت نقشی نداشتید؟

نه، در جلسات آن شرکت می‌کردم.

برسیم سال ۳۹ و تاسیس جبهه ملی دوم. شما چه خاطره‌ای از طالقانی و آن کنگره دارید؟

من عضو کنگره بودم.

طالقانی آنجا نطقی دارند که موافق حضور خانم‌ها بودند، ‌درست است؟

بله، همین‌طور است. جلسات متوالی برگزار شد که طالقانی در این جلسات شرکت می‌کرد. اولین روز جلسات با نطق شادروان مصدق شروع شد. آقایی به نام خلخالی بود که نماینده خلخال بود و بسیار آدم متدین سنتی‌ای هم بود، کسب اجازه کرد که صلاحیت شرکت‌کنندگان در کنگره اول به عنوان یک اعتبار نامه طرح شود و رای گرفته شود. آقای اللهیار صالح گفتند نه! همه آقایان صلاحیت دارند. خلخالی گفت: بله، ولی شرکت خانم‌ها در کنگره جبهه ملی ممکن است مورد تایید قرار نگیرد. خانم‌هایی که بودند هم پروانه فروهر و خانم دکتر هما دارابی در کنگره حضور داشتند. در‌‌ همان زمان ناصر خدایار در روزنامه‌اش چون می‌خواست جبهه ملی را بکوبد، حمله شدیدی به جبهه ملی می‌کرد که عده‌ای زن را جمع کرده‌اند، دارند به آنها حق رای می‌دهند. در آن جلسه بود که دکتر غلامحسین صدیقی پشت تریبون گفت که زن‌ها عضو جامعه هستند و حدیثی از معصوم نقل کردند که اینکه خانم‌ها حق رای ندارند، نداریم. در‌‌ همان جلسات بود که طالقانی هم نطق مبسوطی در دفاع از عضویت و حق رای زنان مطرح کرد.

شما بعد از حادثه یکم‌ بهمن دانشگاه تهران دستگیر شدید؟

خیر، من آن زمان عضو نهضت مقاومت ملی بودم اما دستگیری‌ام بعد از ۱۶ آذر اتفاق افتاد که هنرسرای عالی را نمایندگی می‌کردم.

در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ طالقانی اغلب زندان بود. فرصت‌هایی که با او ملاقات داشتید، چه زمان‌هایی بود؟

اگر ایشان آزاد می‌شدند، ما حتما روز دوم مطلع می‌شدیم. مثلا وقتی می‌آمدند بیرون، جایی جمع می‌شدیم و اعضای نهضت ملی هم می‌آمدند و با هم گپی می‌زدیم. البته او مدام تحت‌نظر بود. حرکت طالقانی حرکتی بود که مذهبی‌ها هم بیدار شده بودند. طالقانی ستون انقلاب بود.

در ایام بازداشت او با خانواده‌شان ارتباط داشتید؟

در حد ارتباط تلفنی بله. البته هر از چندگاهی هم با خانواده به منزل او می‌رفتم. چه آن موقع که اعظم خانم در زندان بود و چه وقتی که بیرون بود. می‌گفت اینجا امن است، زن و بچه تو هم که مثل زن و بچه من دهاتی هستند و با هم می‌توانیم زندگی کنیم. برخی وقت‌ها هم می‌دیدیم رفته اتاق کارگر‌ها و دارد با کارگر‌ها صحبت می‌کند. طالقانی مستثنا بود و هست. مثلا از شریعتی هم حمایت کرد، در حالی که در برخی محافل مذهبی می‌گفتند که شریعتی وهابی است. جالب است بدانید که به توصیه طالقانی من برنامه‌ای گذاشتم و تعدادی از زنان را دعوت کردیم تا ببینند شریعتی مثل شیعه‌ها نماز می‌خواند.

چه سالی؟

یک سال قبل از مرگ شریعتی. یعنی در این حد شریعتی را منکوب می‌کردند اما بعد‌ها تمام نیروهای مذهبی به شریعتی گرایش پیدا کردند.

یعنی طالقانی کاملا از شریعتی حمایت می‌کرد؟

بله، صددرصد. شریعتی مسوول سازمان‌های نهضت مقاومت ملی بود.

آقای شاه‌حسینی! شما در یکی دو سال پایانی عمر آیت‌الله طالقانی با او خیلی نزدیک بودید، ‌مایلم این بخش پایانی گفت‌وگو را به نقل خاطره از وی بپردازید. از خاطرات باغ کرج و نیز قهر طالقانی و همین‌طور شب مرگش…

شب مرگ طالقانی، من میهمان بودم منزل دکتر حاج حسین عارف نظری. وی داماد دکتر بانکی بود که دختر کوچک طالقانی همسر یکی از پسران دکتر بانکی بودند. ما‌ها اصلا از ماشین دولتی استفاده نمی‌کردیم به دلیل تعهدی که داشتیم. تلفن زنگ زد، جوانکی بود به اسم ناصر بانکی. از برادرش پرسید کی‌ها اونجا هستند؟ گفت شاه‌حسینی. گفت به شاه‌حسینی بگو طالقانی فوت کرد.

گفتم کجا؟ گفت خونه حاج ولی چهپور. من خانه او را بلد بودم، در خیابان عین‌الدوله بود. پسر حاج ولی یکی از دامادهای طالقانی است. با عجله به آنجا رفتم، وقتی رسیدم آنجا دکتر شیبانی و دکتر سامی بودند که فوت او را تایید کردند. شانه‌چی به من گفت با سفیر شوروی ملاقات داشت و یکی، دو ساعت با هم حرف زدند. سپس شام خورده بود و رفته بود که بخوابد اما ناگهان حالش نامساعد شده و فوت می‌کند. من خودم آن شب به سبب تالم روحی قلبم گرفت و حاج قاسم عارف نظری من را به خانه خودش برد. صبح به خانم من اطلاع دادند که شاه‌حسینی اینجاست. طالقانی همیشه وصیت می‌کرد که پس از مرگم، آقای زنجانی برای من نماز بخواند. منتها از قم آقای منتظری برای نماز انتخاب شده بود که ما فشار آوردیم و زنجانی نمازش را خواند.

ظاهرا شما از نزدیک در جریان قهر طالقانی پس از دستگیری مجتبی و ابوالحسن طالقانی هستید و ایشان پیش شما بوده‌اند. درست است؟ اگر ممکن است این ماجرا را تعریف کنید.

یک‌بار طالقانی من را خبر کرد که خدمتشان بروم. گفت جایی که شما هستید، کجاست؟ گفتم استادیوم آزادی. من آن زمان رییس سازمان تربیت‌بدنی بودم. گفت: اسمش را تو گذاشتی؟ گفتم بله. بعد خواستند که من می‌خواهم دو، سه روز استراحت کنم و می‌خواهم کسی هم نداند. استادیوم آزادی پشتش دریاچه‌ای داشت که در آنجا چهار اتاق بود. فردای آن روز من طالقانی را بردم آنجا. فقط سرایدار می‌دانست که طالقانی آنجاست و من هم چون رییس تربیت‌بدنی بودم، دیگر موردی نداشت. روز اول را پیش طالقانی بودم. بعد طالقانی دو روز آنجا تنها بود. امکانات و لوازم مورد نیازش را همه را خودم تهیه کردم، چون تاکید داشت خودت تهیه بکن نه از سازمان تربیت‌بدنی و بیت‌المال. می‌خواست از بیت‌المال نباشد. روز سوم صبح زود نان و پنیر گرفتم و یک سرشیر هم از کرج برایم آورده بودند و دو تا نان سنگک و رفتم پیش او و نشستیم به حرف زدن. یک‌ باره به گریه افتاد. گفت شاه‌حسینی! تو پسر حاج شیخی؟ گفتم بله. گفت من پسر حاج سید ابوالحسنم. گفت من شدم آیت‌الله. این همه مرید پیدا کردم. شدم آیت‌الله طالقانی. نخست‌وزیر می‌آید پیش من.

وزیر می‌آید. آیات می‌آیند پیش من و…. گفت: تو پسر آقا شیخ خالدی بودی؟ گفتم بله. گفت شدی رییس تربیت‌بدنی. جانشین شاپور غلامرضا. همین‌طور گریه می‌کرد و می‌گفت شاه‌حسینی، هزار‌ها نفر کشته شدند و هزار‌ها نفر خونشان را دادند تا رسیدند به ما و حالا دارند کشته می‌شوند. هزار‌ها نفر در زندان هستند برای اینکه ما باشیم. من از تو می‌پرسم که تو چه غلطی کردی برای این کشته‌ها. حالا شدی رییس؟ ماشین زیر پایت است. برو گاوداری‌ات را بکن. حق مردم چطور می‌شود. آیت‌الله یعنی چه؟

حالا همه جا پر می‌شود از جوان‌ها و آدم‌هایی که ما برایشان حرف بزنیم! ما باید همه‌اش را یکی‌یکی جواب بدهیم. گفت: خاک بر سر من سید کنند. تو هم تکلیف خودت را بدان. برای همه‌اش ما مسوولیم. یادت باشد غرور نگیردت! می‌گفت باید به مردم جواب بدهیم. همین جور گریه می‌کرد و اینها را می‌گفت. من می‌خواهم تاکید کنم که طالقانی همواره می‌گفت ما در مبارزه با دیکتاتوری از بعد از مشروطیت تاکنون هزار‌ها کشته دادیم. برای مبارزه با دیکتاتوری و کسب آزادی. همه اینها را من و تو شریکیم. گفت: من که نمی‌توانم! سپس شروع کرد ‌های‌های گریه کردن و گفت یقینا تو هم نمی‌توانی. این جمله‌ها روی من خیلی تاثیر می‌گذاشت، صبح تا شب می‌دویدم تا یک قران جابه‌جا نشود و به حقوق مردم تعدی و تجاوز و بی‌احترامی نکنم. هنوز هم که هنوز است این احترامی که در میان مردم دارم حتی شمای روزنامه‌نگار که برای مصاحبه پیش من آمدید، این را مدیون مردم هستم.