اشعار مجید روحی| رفت و نگرانی به دلم زخم گران زد

اشعار مجید روحی| رفت و نگرانی به دلم زخم گران زد

 

رفت و نگرانی به دلم زخم گران زد

از جنس همان آه که در سینه دکان زد

 

دوران هوس کهنه ی افتادن من داشت

آمد برود غم همه اش حرف بمان زد

 

هم سوخته هم باخته هم همنفس مرگ

تا بود رمق عشق به سرحد جهان زد

 

یک عمر گرفتم ز پریشم خبرم، غم

آمد که دل آرام شود جیب امان زد

 

یک عمر دلم خورد غم فاصله، یکبار

آمد بچشد طعم گلش خار رگ آن زد

 

هر بار که تن گفت به تنگ آمده ام، دل

یک مرتبه چیزی به کف آورد و دهان زد

 

از خویش رها دل نظرش توبه شد اینبار

دوران هوسش شل شد و بی نام و نشان زد

 

تا خون نخوری خون ندهی، گریه ی خون هم

بیجا نشوی در حرم عشق زبانزد

 

تا جان جهاندار جوانی ندهی سخت

در عشق جوان لاف غریبی نتوان زد

 

#مجید_روحی