شعراز سیدمصطفی بشیری|شعر هجو|شاعران ساوه
شاعر مصطفی بشیری
شعر هجو
غره تا چند شوی بر در ودروازه ی خویش لقمه گفتند که بردار به اندازه ی خویش
حرف شیرین چو نداری بد فرهاد مگوی جای آواز مپرداز به خمیازه ی خویش
قلم خویش مفرسای به هر خشک وتری مکن آلوده به هجو این همه شیرازه ی خویش
به توهم شدی ای دوست عقاب الموت درهمان خطه بمان خوشدل از آوازه ی خویش
مدوان هرطرف این اشتر <من عندی>را اعتماد از چه کنی باز به جمازه ی خویش
نتراود سخطی از نفس اهل ادب قند وشکر بفشان با سخن تازه ی خویش