
شعر در مورد زیارت|شعر در مورد زائر|شاعر سید مصطفی بشیری
شعر در مورد زیارت
شعر در مورد زائر
شاعر سید مصطفی بشیری
خودمانیم کسی جز تو نفهمید مرا
اسمانیم و بی ستاره شدیم خالی از چشمک و اشاره شدیم
چون درختان جنگلی انبوه با تبر مسلکان اداره شدیم
روز تا شب شعار ما مرگ است توی دنیا ببین چه کاره شدیم
از کتاب و کلاس واماندیم جذب جادوی ماهاره شدیم
ساکن قعر جدول دنیا ما در اغاز این هزاره شدیم
در چنین گیر و دار وانفسا عاشقت ما به یک نظاره شدیم
پنجه در اهن ضریح دلت بهر خود نایب الزیاره شدیم
بین تسبیح و گردن اویزت متوسل به استخاره شدیم
غزل ساده ی بشیری را طالب خواندن دوباره شدیم