شعراز سیدمصطفی بشیری|شعر رشته ی جان|شاعران ساوه
تاکام دل از لعل لب یار گرفتم یک عمر گرانمایه وپر بار گرفتم
با خنده ی او خنده ی گل رنگ ندارد زان لب گل لبخند چه بسیار گرفتم
بوسیدمش اما جهت بوسه ی دیگر از چشم شرر بار وی اخطار گرفتم
از بین نکویان که به نام اند در این شهر نام تو به قاب دل بیمار گرفتم
امید خود از زلف کمندت نبریدم این رشته ی جان است که دشوار گرفتم
از موهبت عشق که امری است الهی من رتبه ی ممتاز در این کار گرفتم
از بی هنران درس نیاموخته ام هیچ من درس خود از مکتب احرار گرفتم
بااین همه یک همدل و هم درد ندیدم در باغ سراغ گل بی خار گرفتم
در انجمن ار حسن کلام تو بشیری
از مردم صاحب نظر اقرار گرفتم