شعراز سیدمصطفی بشیری|شعر مشق عشق|شاعران ساوه
چشمه بودم ولی سراب شدم سوختم جذب آفتاب شدم
بود گویی وجودم از آتش یخ زدم قطره قطره آب شدم
گوش کردم به خواهش دل خود خجل از کار نا صواب شدم
پیش استاد عشق کردم مشق کاهلی کردم وجواب شدم
درد خود پیش پیر خم بردم متوسل به آن جناب شدم
بس که من زل زدم به تصویرت مثل عکس درون قاب شدم
دور از این همرهان نا همراه همدم دفتر وکتاب شدم
چون بشیری ز بردباری خویش
سنگ زیرین آسیاب شدم