شعراز سیدمصطفی بشیری| شعر فتح سحر |شاعران ساوه
بی خبر امشب برایت یک خبر می آورم از صدا سیما خبر را تازه تر آوردم
می رسم از راه دور وارمغانی دلپذیر در دل شب مژده ی فتح سحر می آورم
گر تو احضارم کنی دار وندار خویش را می گذارم در طبق بر روی سر می آورم
تا بدانند از تو شیرین تر در این اطراف نیست می روم از هند و از کوبا شکر می آورم
تا نگاهم در نگاهت گم شود بی واسطه لنز های هردو چشمم را بدر می آورم
گفته بودی می روم باشد ولی دنبال تو جای ظرف آب من چشمان تر می آورم
دوستت دارم دگر تکرار لفظ و قافیه است وازه ای سوزان تر از عشق و شرر می آورم
می روم تا آرمان شهر آن دیار ناکجا داروی عشق وشفا بهر بشر می آورم
فاش می گویم بشیری عاشق دیرینه است
گر سند خواهی به لب خون جگر می آورم